وقتی یهویی خبر رفتنش اومد آذی نتونست خودشو کنترل کنه گریه کردخیلی اما دائما همه را توجیه میکرد که گریه ش بخاطر اینه که اون قبل از رفتن بهش نگفته.خب ب هیچکی نگفته بود.حتی دوستای خودش اما من فکر میکنم که رفتنش.نبودنش.و جای خالیش آذی را اذیت میکرد آذی اونو قبل از ازدواجش دوسداشت.اما من حس میکنم حتی بعد از اینکه اون ازدواج کرد باز هم دوستش داشت چه دلیلی داره آدم اینهمه به کسی فکر کنه؟ بهش کمک کنه؟ به بود یا نبودش توجه کنه ولی دوسش نداشته باشه رفتنش منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دلنوشته دانلود فیلم ها و انیمیشن جدید و قدیمی و سریال های خارجی و ایرانی مستر ریمیکس ArasHShokrI تمام حرف های نگفته ام دانلودستان کپی ایران جایی برای خودم بودن بازتاب حقایق